8ارديبهشت61
سوار هليكوپتر شده بود به همراه ياراحمد آرش. از سر پل ذهاب بر خاسته بودند و پيش مي رفتند.مسافتي به سكوت گذشته بود و حالا:((هي چه قدر تانك عراقي)) تانك هاي زيادي زير پايشان بود. علي اكبر شيرودي به يار احمدآرش نگاه كرد كه از پنجره بيرون را نظاره مي كرد.-احساسمي كنم امروز زوزي است از جنس ديگر. آرش همان طور كه به پائين نگاه مي كرد گفت:((شايد مي خواهيد خدمت همه آنها را برسيد.)) شيرودي راست نشست. دكمه سبز را فشار داد و گفت:((پيش گوي خوبي هستي.))و به سمت پائين يورش برد. تانكي منفجر شد. تانك دوم و سومين تانك.يار احمدآرش نگاهي به او انداخت.-چقدر پيشاني تان عرق كرده.
علي اكبر شيرودي لبخندي زد.
-مثل اين كه واقعا قرار است امروز روزي از جنس ديگري...
هنوز جمله اش تمام نشده بود كه صداي مهيبي بر خاست. دردي شديد از سر شانه اش شعله كشيد و پخش شد در تمامي تنش.
انگار كوهي بر سرش آوار شد اما به جاي اين كه به زير افتد بالا رفت. در سرش پچيد:گرفتن بازي دراز ٬ حمله از طرف قره بو لا به سرپل ٬ مفتخري به سرواني ٬ تبريك براي شهادت ٬ آمدن پرواز ٬ رفتن مائده و ابوذر ٬ اگرشهيد شدم ديدار به قيامت ٬ پدافند دشمن ٬ انهدام مركزتجمع هوايي دشمن ٬ شكار تانك ها ٬ واحد توپخانه و خمپاره انداز. شليك شماره3 ٬ شماره4 ٬ حساب سمت راستي را برس.
شماره2 از راكتشماره7استفاده كن.نشانه بگير. واحدضد هوايي ضلع غربي را نابود كن.حالابرس ٬ حساب تانك ها را برس ٬ حساب تانك ها را برس.آن خمپاره انداز ها را...
به نظرش رسيد كوهي كه روي سرش است ٬ هزار ذره مي شود. انگار يكي از همان موشكها آن را تكه تكه كرد.
بعد يك ستاره ٬ يك ستاره درخشان ٬ يك ستاره درخشان سبز لبخند زنان از دور آمد آمد و بر فرازسرش ايستاد.دست دراز كردتا ستاره رابگيرد. ستاره خونين شد.خونين شد و پرپر زنان بالارفت. بالا رفت و او هم همراهش.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :